به دیدارم بیا هرشب


دل نــــــوشته ها ـ آوای دل

به ديدارم بيا هر شب
در اين تنهايي تنها و تاريك خدا مانند
دلم تنگ است
اي روشن تراز لبخند
شبم را روز كن در زير سرپوش سياهي ها
دلم تنگ است بيا بنگر چه غمگين و غريبانه
در اين ايوان سر پوشيده و اين تالاب مالامال
دلي خوش كرده ام با اين پرستو ها و ماهي ها
و اين نيلوفر ابي واين تالاب مهتابي
بيا اي هم گناه من در اين برزخ
بهشتم نيز و هم دوزخ
به ديدارم بيا اي هم گناه اي مهربان
كه اينان زود ميپوشند رو در خوابهاي بي گناهي ها
ومن ميمانم وبيداد بي خوابي
در اين ايوان سرپوشيده و متروك
شب افتاده ست و در تالاب ديريست
كه در خوابند ان نيلوفر ابي و ماهي ها،پرستوها
بيا امشب كه من تاريك وتنهايم
بيا اي روشني اما بپوشان روي
كه ميترسم ترا خورشيد پندارند
و ميترسم از خواب برخيزند
و ميترسم كه چشم از خواب بردارند
نميخواهم ببيند هيچكس ما را
نميخواهم بداند هيچكس ما را
و نيلوفر ابي كه سر بر ميكشد از اب
پرستوها كه با پرواز و با اواز
و ماهي ها كه با ان رقص غوغايي
نميخواهم بفهمانند بيدارند
شب افتاده ست و من تنها وتاريكم
و درايوان و در تالاب ديريست در خوابند
پرستوها و ماهي ها و ان نيلوفر ابي
بيا اي مهربان با من
بيا اي ياد مهتابي



نوشته شده در یک شنبه 25 دی 1390برچسب:,ساعت 8:31 توسط sokoot| |


Power By: LoxBlog.Com